دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....
کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من
زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک
برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق
بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
تصاویر گرفته شده از یک عنکبوت که ماری را در شبکه خود گرفتار کرده بود، شگفتی ساز شد.
به گزارش ایسنا این تصاویر نشان میدهند که چگونه یک عنکبوت، مار را در شبکه خود گرفتار کرده، کشته و آن را به عنوان غذا به تدریج میل میکند.
«تانیا رابرتسون» از کارکنان یک شرکت در آفریقای جنوبی در حالی که مشغول کار بود، گرفتار شدن این مار را در تار عنکبوت مشاهده کرد.
عنکبوت قبل از اینکه مار را بخورد، دو روز را به تنیدن تور در اطراف آن صرف کرد.
عنکبوت یاد شده، ماده بوده و از گونه «brown button» است، اما به اندازه «بیوه سیاه» مرگبار نیست.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با هر username که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تا خودم نخواهم مرا d.c نمی کند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همه چیز من را می داند ولی send to all نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با هر username که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تا خودم نخواهم مرا d.c نمی کند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همه چیز من را می داند ولی send to all نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که می گذارد هر جایی که می خواهم invisible بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من را install کرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اراده کنم، on می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که شماره اش همیشه در شبکه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت پیغام no response نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچوقت نیازی نیست براش buzz بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر این که وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر این که از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم
بلوچین مردم ایرانین مردم نندوک ته پاکستان، ایران، و افغانستانن. بلوچان په زبان بلوچی که یکی چه زبانان شاخه شمال غربی زبانان ایرانین، حبر کنن. بلوچان گیشتر، مسلمان اهل سنتن. بلوچان ته سیستان و بلوچستان ته جنوب شرقی فلات ایران و آسیای غربی پخش و تالانن.
تکریباً 60 درصد بلوچان ته بلوچستان، ایالتی غربی ته جمهوری اسلامی پاکستان نشتگن. تکریباً 25 درصد آیان ته استان سیستان و بلوچستان ته جمهوری اسلامی ایران نشتگن. بازین چه بلوچان هن ته سند و پنجاب ته پاکستان پخش و تالانن. ای دگه بلوچان ته افغانستان، ترکمنستان، عمان، بحرین، کویت و قسمتای چه آفریقا نشتگن. کمی چه بلوچان هن ته اروپا (گیشتر کشور سوئد) و ته پرث استرالیا، جاگاهی که تکریباً ته دهه 1800 په آیی رستگن، زندگی کنن.
بن جاه (منابع) بلوچانی جمعیتا تکریباً 9 میلیون نفر گوشن. که به طور تخمینی 6.2 میلیون نفر ته پاکستان، 1،484 میلیون نفر ته ایران،567?920 نفر ته افغانستان،425?000 نفر ته عمان، 100?000 نفر ته امارات،و آدگران ته تاجیکستان و ترکمنستان و دیگه کشوران نشتگن.هنچو هن لحتی دیگه چه بن جاه(منابع) بلوچانی جمعیتا 10 میلیون نفر گوشن.
در هوای خوب تابستان
عشقمان میزد جوانه
تمام رویای من فکر و خیالت بود
قصه از اینجا شروع شد :
پسر و دختری بودن که از بچگی با هم بزرگ شده بودن با هم بازی میکردن دوچرخه سواری میکردن بعضی وقتا هم پسر میرفت خونه ی دختر و کلآ با هم بودن پسر دلش نمیخواست میهمانی بره چون ممکن بود یکی دو روز بهترین دوستشو نبینه البته نمی دونست این حس چیه ولی خوب میدونست که اگه دوستشو نبینه یه حس بدی داره ولی نمیتونست حسشو تشخیص…
بده آخه 7 _ 8 سال بیشتر نداشت
میگذشتند روزهای خوب عشق ما به سان روزهای گرم تابستان
تا رسید فصل سرد خزان و تک تک این غنچه های نوشکفته
خشک و سرد همچون برگ های درختان تنومند ریختند در پای ساقه
اما درختان تنومند ساقه هاشان هست پر استقامت باز میسازند برگ و جوانه
ناگهان در روزی از روزهای سرد پاییز
کآسمان بود از غم و غصه لبریز چشمهایش بود بغض آلود و وحشتناک و طغیانگر
که حتی خورشید هم میخروشید از توهم ترس
دست های کوچکت ناگهان از دست های من جدا شد
آسمان با آن همه غصه ناگهان بغضش ترکید و تو را برد
آن طرف آن طرفتر دور دورتر
من تمام عشق خود را نیرو کردم تا تو را از آسمان سرد و وحشتناک باز پس گیرم
اما چه سود
آسمان غمناک و وحشتناک برگ های غنچه ی کوچک عشق ما را با دست های سرد خود می برد
بزرگ و بزرگتر میشدند پسر خجالتی بود خجالت میکشید توی کوچه با دختر حرف بزنه و البته خجالت میکشید بره خونشون و دختر هم نمیامد خونشون به همین خاطر رابطشون کم شده بود ولی عشقه پسر همچنان گرم و آتشین بود مثل اول هرچند 13 یا 14 سال بیشتر نداشت اما معنی احساسشو خوب میفهمید و میفهمید که این یه دوست داشتن معمولی نیست و کم کم داشت معنی عشقو میفهمید تا اینکه یه خبر قلبشو از جا کند مامانو باباش گفتن میخوایم از اینجا بریم داشت دیونه میشد باید چی کار میکرد ؟ کاری نمیتونست بکنه رفتن از اون محل ولی چون خونه ی مامان بزرگاشون اونجا بود گاهی میامد خونه ی مامان بزرگش میدیدش این براش کافی نبود یه بار تصمیم گرفت حرفشو بزنه به مامانش گفت میخوام برم خونه ی مامان بزرگ در اصل میخواست بره حرف دلشو به دختر بزنه رفت خونه ی مامان بزرگش نشست جلوی در اما هرچی صبر کرد دختر بیرون نیومد 1 روز 2 روز 3 روز نیومد که نیومد از دوستاش پرسید دختر چرا بیرون نمیاد دوستاش گفتن از اینجا رفته بازم قلبش شکست چرا باید این همه زجر میکشید
تا گذشت……..
تا گذشت این فصل بی احساس و آن آسمان سرد و غمناک و وحشتناک
باز هم آمد فصل خوب تابستان
چه کسی می گوید پادشاه فصل هاست پاییز پاییز از غم و غصه هست لبریز
پادشاه فصل هاست فصل تابستان فصلی که هست از خنده و عشق و عاشقی لبریز
باز هم از راه رسید فصل تابستان
پسر و دختر یه نسبت فامیلی دوری باهم داشتن و این باعث امیدوار موندن پسر بود تا اینکه بعد از 2 _ 3 سال نوبت ازدواج فامیل مشترکشون شد قرار ازدواج 18 شهریور بود پسر از اول تابستون برای اولین بار میخواست که تابستون زود تموم بشه پیش خودش فکر میکر که یک تابستون در مقابل رسیدن به معشوقش چه ارزشی میتونه داشته ؟ روزای گرم تیر و مرداد میامدن و میرفتن تا اینکه شهریور رسید شمارش معکوس شروع شد 18 17 16 ….. پسر رفت لباس خرید بهترین لباسی که فکر میکرد حتی یک کراوات هم خرید که دیگه چیزی کم نداشته باشه 18 شهریور رسید صبحش پسر رفت آرایشگاه آقای آرایشگر دوست دوستش بود به شوخی بهش گفت چه خبره اینطوری میخوای کجا بری پسر چیزی روی لباش نیاورد ولی توی دلش گفت میخوام عشقمو ببینم انقدر هیجان داشت که دستاش به لرزش افتاده بودن کارش اونجا تموم شده بود برگشت خونه دیگه باید کم کم حاضر می شدن و به سمت محل عروسی حرکت میکردن وقتی رسیدن پسر انقدر هیجان داشت که فکر میکرد هر لحظه ممکنه سکته بکنه همه رفتن داخل جز پسر چون منتظر دختر بود تقریبا 1 _ 2 ساعت منتظر بود تا اینکه ماشینشون رو دید واقعا داشت سکته میکرد داشت خفه میشد گره کراواتشو یه کم شل کرد تا بتونه راحت تر نفس بکشه دختر با مامان و بابا و برادرش اومدن تو
ناگهان دیدیم تو را دیدی مرا
دیدمت اما ندیدی عشق گرمم را
تو فراموش کرده ای فصل زمستان فصل تابستان خزان را
تو فراموش کرده ای آن آسمان سرد و غمناک و وحشتناک را
تو فراموش کرده ای آن زجه های بی غروبم را
تو فراموش کرده ای آن برگ های غنچه ی عشق کوچک را که در فصل خزان
برگ هایش همچو برگهای درختان تنومند شدند پرپر
یک سلام
این بود حرف های ما بعد از فصل خزان و آسمان سرد و غمناک
باز هم رفتی
باز رفتی و باز هم سر آمد عمر تابستان
باز شد فصل خزان
پسر خیلی سعی کرد ولی فقط تونست یه سلام بکنه بازم نتونست حرفه دلشو بزنه حتی نتونست یه حرف معمولی بزنه چون ترس توی وجودش رخنه کرده بود ترس از اینکه با یه کابوسه ترسناک از رویای قشنگه با اون بودن بیدار بشه با خودش فکر میکرد که من دوسش دارم ولی اگر اون دوسم نداشته باشه چی ؟ 4 یا 5 سال بود از عشقش دور بود ولی قلبش با اون و به یاد اون میزد تصمیمشو گرفته بود باید هر طور بود خودشو از مرگ شمع وار نجات میداد وقتی صورت زیبای دختر رو میدید قلبش ذوب میشد اون شب 3 _ 4 بار بیشتر دخترو ندید و هر بار فقط چند ثانیه ولی هر بار که میدیدش دلش میخواست با تمام وجود بقلش کنه و بهش بگه که چقدر دوسش داره و چطوری عاشقشه ولی بازم نتونست عروسی هم تموم شد و البته بدون نتیجه ولی بعد عروسی همه از دختر تعریف میکردن و پسر به خودش افتخار میکرد که عاشق چنین دختری هست
اما
ولی این بار عشقم کم نبود از آن درختان تنومند
باز آمد آسمان باز هم آمد خزان و سعی داشت عشق تو را از من بگیرد
باز کوشش کرد
باز شد سرد و غمگین و وحشتناک و رعب انگیز
باز شد از غم و غصه لبریز
ولی این بار عشق من از جا نلرزید
حتی تک تک برگ های عشق من کم نبودند از درختان تنومند یا که حتی از کوه های پر استقامت
من هنوزم یاد دارم دستهامان در یکدگر بود
من هنوزم یاد دارم قلبهامان با یکدگر بود
آه
وای
من نمیدانم هنوزم قلب تو با قلب من باشد
اما
در خیال من تو روزی باز می آیی در آغوشم
می نشینی باز در قلبم
اینجا بود که انگار داستان شد تمام
اما این نیست تنها یک داستان
پس بدان تو حقیقت را
قلب من جز تو نمی خواهد کسی را
این بار پسر فهمید که عشقش به دختر چقدر عمیقه و چطوری با تمام وجودش عاشق دختر هستش
بعد از حدود 2 سال که از عروسی گذشته هنوز پسر چیزی نگفته چون فکر میکنه که دخترم احساسات داره اونم میتونه عاشق بشه اما از کجا معلوم که عاشق پسر دیگه ای نباشه پسر با خودش فکر میکنه اگه قرار هست که ازش نه بشنوم بهتره که اصلا چیزی نگم تا جوابی نشنوم اینطوری الاقل میتونه توی رویاهای هر شبش خواب دخترو ببینه که دارن با هم توی یه باغ زیبا قدم میزنن و مثل زمان کودکی دست هم دیگرو گرفتن!
AA
بسم الله الرحن الرحیم
(
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) احزاب 6
«
پیامبر اولی تر است به مؤمنان از خود آنها و زنان پیغمبر نیز مادران مؤمنان هستند
» .
پروردگار جهانیان وقتی خواست انسانها را به سعادت. وکامیابی همیشگی برساند و به آنها بیاموزد که چگونه به انسانیت واقعی برسند، پیامبران خویش را از میان نسل انسانها برگزید وبه آنها کتاب ودستورات خویش راعطا فرمود تا به جهان بشریت عرضه نمایند
.
افرادی که در اولین روزها گِرد این فرستادگان الهی جمع میشدند و آنها را تصدیق می نمودند، معمولاً انسان های روشن ضمیر و پاک طینتی بودند که خداوند،قلب هایشان را جهت پذیرفتن دین و احکام خودش،هدایت نموده بود. در بین این افراد، زنان نیز نقش مهم و چشم گیری داشتند و چه بسا درمیادینی که پا از مردان فراتر نهاده اند،وجان ومال و هستی خویش را در راه نشر واشاع? دین الله، فدا کرده اند
.
در عصر رسول خدا صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم آخرین فرستاده الهی ـ نیزجهت نجات انسانها, چنین زنان نمونه ای یافت می شوند که امروز ما مدیون احسان وفداکاری های آن عزیزان هستیم . وقتی اسلام آمد، دیگر فرقی بین سیاه وسفید، زن ومرد نماند، همه را برابر می نگریست. همه را در اجر وثواب با یک دید نگاه می کرد وهمگی در بارگاه الله دارای ارزش و شرافت بودند
.
اگر ما زندگانی رسول اکرم صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم رابررسی نماییم و نحوه رسیدن دین اسلام به تمام جهان را مورد مطالعه قرار دهیم، می بینیم که در کنار مجاهدان جان بر کفی که گرداگرد رسول الله صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم چون پروانه می چرخیدند، زنان مجاهدی نیز حضور داشته اند که در بعضی میدان ها چون علم وتقوی، از بسیاری مردان بالاتر رفته اند و مراتب صعود وترقی به بارگاه احدیت را بیشتر پیموده اند
.
یکی از این بزرگ زنان نمونه اسلام ، کسی که عالم اسلام به نام او افتخارمی کند ، و محدثین وفقهاء نام مبارکش را زینت بخش کلامشان قرار داده اند، همسر گرانقدر رسول الله صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم محبوب? مصطفی، صدیقه بنت صدیق پرورد? صدیق اکبر رضی الله تعالى عنهما،مادر مؤمنان، حضرت عایشه رضی الله عنها می باشد کسی که نیم قرن بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم به نشر دین همّت نمود، و با مجاهدتها وایثارگری هایش سبب شد تاعلم حدیث وفقه و تفسیر جان گیرد و دین اسلام به صورت کامل وجامع از رسول الله صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم به نسل های بعدی برسد
.
حضرت ام المومنین عایشه رضی الله عنها، به خاطر حافظه قوی واستعداد فراوانش مفسری بزرگ، فقیهی چیره دست، محدثی توانا، ادیبی متبحر و حتی پزشکی ماهر بود
.
اما آنچه باید اذعان نمود، این است که با تأسف فراوان باید قبول کرد که امروزه جمع کثیری از مسلمانان با نام، صفات، اخلاق ومقام بزرگ علمی او آ شنایی ندارند. این ظلم بزرگی است که فرزندان امت اسلامی با مادرشان بیگانه هستند وهیچ توجهی به اوصاف نیکویش نکرده واو را به عنوان اسوه والگو در جامعه معرفی ننموده اند
.
و عده ای جاهل ونادان و شاگردان عبدالله بن سبا یهودی به این شمع خانه نبوت توهین کرده وناسزا می گویند و اگر این انسانهای منافق ومسلمان نما از حقیقت قرآن وسیرت رسول اکرم صلی الله علیه آله وسلم آگاه می بودند هرگز این طور عمل نمی کردند
.
آیا امکان دارد کسی مسلمان باشد و باز با ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها، عداوت و دشمنی داشته باشد، هرگز چنین نیست. و اگر چنین فردی پیدا شود که خود را مسلمان بداند، اما باز در مورد مادر مؤمنان، عایش? صدیقه رضی الله تعالى عنه دچار شک و شبهه باشد، و در دل نسبت به ایشان کینه و بغض بپروراند، به جرأت می توان گفت که چنین شخصی نه «شیعه» است و نه «سنی» ، بلکه بدون تردید او یک کافر و گمراه زندیق است وبس
.
البته این نکته قابل ملاحظه است که ما خدای ناکرده به هیچ مسلمانی از صدر اسلام تا حال، کوچکترین اهانت وتوهینی روا نمی داریم. چرا که معتقدیم، آنها امتی بوده اند که گذشته اند، حسابشان با خدایشان است، در مورد اختلافات ومشکلات موجود بین آنها از ما سؤال نمی شود
.
(
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) ?134 بقره ?
«
این امتی است که گذشته است دست آوردشان برای خودشان ودست آوردتان برای خودتان است و از آنچه می کرده اند بازخواست نخواهید شد
».
به همین جهت ما تمام آن افرادی که با رسول الله صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم بوده اند ودر کنار ایشان برای نشردین جانفشانی کرده اند را، با دید? محبت واحترام می نگریم و اهانت وتوهین به آنها و یا هرفردی ازتابعین آنها را حرام می دانیم. و انتظار ما از مسلمانان این است که اجازه ندهند افرادی جاهل، یاوه گو و متعصب به اعتقادات حق? مسلمانان جهان، اهانتی روا دارند. و با این کار موجب خدشه دار شدن وحدت میان مسلمانان گردند
.
اگر اندکی باتأمّل نگریسته شود، اختلافات از این گونه جاها واز این نوع افراد سر چشمه می گیرد
..
ادار? کتابخان? عقیده بر آن شد تا برخی از کتبی را که در مورد زندگانی و شخصیت این بانوی بزرگوار اسلام، نگاشته شده را خدمت شما عزیزان معرفی نماید، باشد که گامی جهت تلاش وتکاپوی بیشتر در این میدان گردد
به امید اینکه وحدت واقعی وحقیقی در بین امت اسلامی تحقق یابد واز اهانت وناسزا گفتن یاران پیامبر و خاندان رسول الله صلى الله علیه وآله وصحبه وسلم در جامع? اسلامی اثری یافت نشود
.
.